جدا مانده

ساخت وبلاگ
یک بار سر کلاس زبان در دانشگاه استادمان گفت خانه‌ی رویاییتان را توصیف کنید. بچه‌ها از خانه‌های ویلایی در سوئد و کانادا شروع کرده بودند تا خانه‌های ساحلی در استرالیا. به من که رسید گفتم خرمشهر! خانه‌ای با معماری سنتیِ ایرانی با حوض وسطش و گلدان‌هایِ بغلش با آشپزخانه‌‌‌ای که بوی ترشی پرش کرده و ظروف سفالیش! فرش‌های رنگی رنگی دستبافت و طاقچه‌ی آینه و قرآن به رویش و نهایتا اتاقی پر از کتاب‌های فلسفه‌یِ شرق و غرب... استادمان اول تعجب کرد بعدش لبخند زد و پرسید آیا اهل خرمشهرم؟! وقتی گفتم نه تعجبش بیشتر شد. ولی باید خرمشهر رفته باشی تا بدانی چادر عربی و دست‌های گُل‌گلیِ حناکشیده شده و سمبوسه‌ی پیرمردانِ بغل مسجد جامع چه حجمی از هیجان و زندگی را به رگ‌هایت تزریق می‌کنند! هیچ‌وقت باور ندارم که زندگی در جای دیگر یا زمانی دیگر است! زندگی در منی دیگر است. آن منی که در خرمشهر شکل دیگری به خود می‌گیرد... جدا مانده...
ما را در سایت جدا مانده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mdozlia بازدید : 65 تاريخ : جمعه 24 دی 1395 ساعت: 21:26

چشمم به چراغ قرمز بود و داشتم فکر می‌کردم زندگی رو هر سمتی برم باز هم یه روز علامت سوال‌های کوچیک و بزرگ سیلی میشن و از تو غرقم میکنن که یهو یه دختر پنج ساله زد به شیشه ماشین گفت خاله دستمال نمی‌خوای؟ چشمام از چراغ  چرخید سمت صدا نگاهم به دختر افتاد حتی نفهمیدم چی گفت داشتم فکر میکردم چه چشمای خوشگلی داره! دوباره گفت خاله یه دستمال میخری ازم؟ از فکر چشماش اومدم بیرون گفتم دستمال نمی‌خوام بغل دستم یه بسته مارشملو داشتم گرفتم سمتش چند ثانیه نگاش کرد گفت نه من چیزی نمی‌خوام نمیشه دستمال بخری؟ گفتم اگه دستمال بخرم مارشملوها رو هم میگیری؟ قبول کرد. دو تا جعبه دستمال کاغذی گرفت سمتم بعد مارشملو رو از دستم گرفت و رفت!!! انقدر از گرفتنشون خوشحال بود که یادش رفت پولشو بگیره! بعد فکر کردم همه‌ی ما همینیم. نه؟ دلمون مارشملو می‌خواد ولی بهمون گفتن پول بهتره! چند نفرمون گذشتیم از خواسته‌ها و آرزوی‌های عجیبمون صرفا به خاطر اینکه برسیم به آرزوهای کلیشه‌ای تحمیل شده ؟! چندنفرمون نخواستن ازدواج کنن٬ دانشگاه برن٬ زبان بخونن٬ کار بکنن اما چون بهشون القا شده که اینا خوبن همه‌ی تلاششونو کردن تا برسن به هدف جدا مانده...
ما را در سایت جدا مانده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mdozlia بازدید : 73 تاريخ : جمعه 24 دی 1395 ساعت: 21:26

راهپیمایی و تشییع زیاد رفته‌ام اما در هیچ مراسمی تنوع طیف و قشر را تا این حد ندیده بودم! هم مذهبی‌های چادری که رو می‌گیرند بودند هم چادری‌های دودل که آرایش صورت و مانتوهای کوتاه و تنگشان زیر چادر توی ذوق می‌زند. هم دخترهای مانتویی ساده بودند هم مانتویی‌های رژ قرمز به لب! موقع نماز از این همه تنوع خنده‌ام گرفته بود! یک سری‌ها اصلا نمی‌دانستند نماز میت وضو و سجده و رکعت ندارد یک سری‌ها دعا را با صوت می‌خواندند. بگذریم از این که خیلی‌ها اصلا متوجه نشدند قسمتی از دعا خوانده نشد و اصلا چرا حذف شد! بعد نماز شعارها دو قطبی شده بود. سمت راستم می‌گفت این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده سمت دیگرم می‌گفت این همه لشکر آمده به عشق اکبر آمده! یک سمت می‌گفت: عزا عزاست امروز رهبر ما صاحب عزاست امروز سمت دیگر می‌گفت: عزا عزاست امروز ملتِ سبز ایران صاحب عزاست امروز! این‌ها را گفتم که بگویم از هر جناح و سلیقه‌ و مذهبی نماینده‌ای حضور داشت و هر جناحی هم شعارهای مختص خودشان را سر داده بودند. کسی جلویشان را نگرفت و آزادی بیان نقض نشد اتفاق خاصی هم نیفتاد! چرا این همه می‌ترسیم از آزادی بیان؟ مگر می‌شود علوم ا جدا مانده...
ما را در سایت جدا مانده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mdozlia بازدید : 62 تاريخ : جمعه 24 دی 1395 ساعت: 21:26